رپ را در اولین برخوردهایم اینطور کشف کردم که زبان های موجود در موسیقی و شعر ما برای بیان وقایع و حقایقی ناکام مانده و زبانی نو که وابستگی اش به جامعه امروز هم بیشتر است شکل گرفته که این حقایق را میتواند بازگو کند.اما خوب موج ابتذال که جهان را احاطه کرده است روی این مولود جدید را هم پوشاند و ابزاری که زمانی استفاده میشد تا چیزی بزرگتر از مجموعه افراد زنده در جهان را تغییر دهد به این سمت رفت که ابعاد کوچکی از خود خواننده را کند.شاید بگویید درباره رپ اغراق کردم اتفاقا با شما موافقم و قبول دارم که هوادارن این سبک درباره کارکرد این سبک اغراق کردند ولی خوب بالاخره همچین ویژن و چشم اندازی وجود داشت و خود من به شخصه این اغراق ها را شنیدم و هرچقدر که من و شما هم بگوییم که اغراق است بازهم برای صاحب این نوع نگاه ؛ این چشم انداز واقعی است.به آهنگهای رپ چند سال اخیر دقت کنید بخشی از رپ هاکه به جای سخن گفتن از طرف بیصدا ها برعکس صدای خاموش کننده بی صدا ها را تقویت کردند ، مدلهای زندگی بر عرق و خون فرودستان را توصیف و تبلیغ کردند و بخش دیگری هم تبدیل به آثاری شدند که هویت خواننده شان را بسازند و فردیت آنها را تکمیل کنند که ما چنین بودیم و چنان بودیم .اما دو آهنگ سفارشی و دستاشو مشت کرده هیچکس نشان داد که هرچند ابتذال مانند غده ای بدخیم تمام بدنه را آلوده کرده است اما قلب هنوز ضربان دارد و امکان دارد دوباره چشم اندازی بالاتر از خودخواهی در عرصه این موسیقی جریان پیدا کند
پ.ن:شاید بپرسید الآن که زمان سکوت نیست چرا چیزی نمینویسی
واقعیتش خیلی چیزها مینویسم فقط منتشر نمیکنم
روزی زرتشت بر سنگ صافی در شیب تند دره ی کوهستانی نشسته بود و به آفتابی که هوای سحرانگیز کوهستان را گرم میکرد چشم دوخته بود.دست گرمی پشت سردش را لمس کرد و او را از گودالهای ژرف افکار بیرون کشید.
برگشت و به صاحب دست خیره شد
نگاهش را به چشمان او انداخت و تهوعی در دهانش یافت،حسرتی وجودش را شکافت و خود را مقهور و مغلوب پیشگوی بدنام دید.چشمها میگفت که آری او همکار زشت ترین انسان است.او از آنجا آمده بود که زرتشت آنجا را در رویای اش مولودگاه ابر انسان میدانست.با غمی در گلو و تهوعی در دهان گفت : چه میخواهی ؟
صاحب دست،صاحب چشم گفت : از آینده آمده ام.خود را در بحثی شکست خورده یافتم.خواست قدرت مرا به سوی تو کشانید تا از تو بپرسم و با پتک استدلال دلیل را بر رقیب بکوبم.تا این شهوت خاموش شود
زرتشت به زمین افتاد و دست بر سرش نهاد فریادی به بلندای فریاد زشت ترین انسان کشید،اشک از چشمانش فرو ریخت و بغضی که سالها آن را افشا نکرده بود را بر این بیگانه فاش ساخت.
صاحب دست،صاحب چشم که تشنه مصرف بود غم زرتشت را دست مایه مصرف کرد.او که تنها صاحب بود و مصرف کردن میدانست.
زرتشت اندکی به خود پیچید و کم کم از جا برخاست، به آن صاحب کسر شده و تک ساحتی که برده مصرف بود بدون نگاه کردن گفت:
تو مرا نشناختی،تو آموزه ای از من نداری،تو لفظم را گرفتی و معنایم را فرو گذاشتی،تو شاگرد من نیستی چرا که بر مرز من ایستادی و شاگرد آن است که مرز های استاد را توسعه دهد و تو حتی مرزهای مرا هم ندیدی که بخواهی آنها را توسعه دهی.بی نوا من از تفاوت ارزش ها و ارزش گذاری ها گفتم تا شتر نباشید که بار ارزش های دیگران را بکشید و حال ارزشی که من بر حقیقت جویی عصر و زمانم زدم با خودت به مولودگاه ابر انسانی بردی ؟ تا چون شتری ارزش من را به دوش بکشی و جانت را انکار کنی؟ آن واقعیت غم زده را برداشتی و چه چیزهایی را انکار نکردی؟
خوشا زیستن پیش رتیلان کینه ورز و جامه سیاه پوشان و زشت ترین انسان تا تو همعصر ابرانسان.
چنین گفت زرتشت و در دوری جستن از معاصر ابرانسان راه دره را پیش گرفت با دلی غمناک و تهوعی پیش رونده و یادی که از پیشگو انباشته شده بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
اولا هر دوی توییتر و اینستاگرام محدودیت کلمات دارند و این به طور جدی مانعی برای ایجاد دانشی با زبان جداست برای این که این مسئله را امتحان کنید بخشی از یک کتاب فلسفی با زبانی خاص را وارد توییتر یا اینستاگرام کنید.بعد از یکی از دوستانتان که با آن متن آشنا نیست بخواهید که برداشتش را از متن بگوید فاصله برداشت دوست تان تا برداشت خودتان از متن فاصله واقعیت و اینستاگرام یا توییتر است.همیشه از خودم میپرسم کدام یک از شاهکارهای فلسفی که با زبان عموم مردم فاصله دارد میتوانسته در این فضای محدود ایجاد شود.و اصلا اگر اهل فکری زبان روزمره را کافی برای ادای منظورش ندانست و خواست با زبانی که میخواهد بسازد با مخاطبانش ارتباط برقرار کند. در چند هزار توییت و این پست این امر محقق میشود ؟
مشکل دومی که این قبیل نرم افزارها دارند این است که مخاطب (که به نوعی شاگرد صاحب صفحه است) منفعل است.صفر و یکی برنامه ریزی شده نوشته ها را به صورتش میزند او برای یافتن آنها جز برای بار اول تلاشی نمیکند و این مسئله به نوعی آن چه که حیرت یا حس جستجوی یا کاوش در افراد است را از بین میبرد.مردمی که حتی حس حیرت که مهم ترین حس برای آموختنشان هست را هم از دست داده اند یا کمتر به آن دچار میشوند.خودمانیم به نوعی این نرم افزار در برهه ای به تلاش سقراط در طرح مسئله صدمه میزند
مشکل سوم که بیشتر مخصوص اینستاگرام است سیطره تصویر است.امر لذت بخش برای انسان تحت تاثیر عوامل مختلفی است که یکی از آنها تجربه است وقتی اینستاگرام،فیلم و در یک کلام عکس و تصویر بیشتر تجربه های ما را از وقایع و اتفاقات و برخورد ها میسازند انگار تجربه خود آن موقعیتها کمتر لذت بخش میشوند و به نوعی آدم به آن تصویر دیدن و لذت بردن عادت میکند تا تجربه کردن و لذت بردن قطعا سفر کردن به جایی با تصویر آنجا را دیدن یکی نیست اما عادت به نوعی اولی را حذف میکند. این مسئله راجع به کلام هم هست و من این را هم قبول دارم ولی خودمانیم فضای بلاگفا کمتر از اینستا اعتیاد آور است.
فعلا حال بیشتر نوشتن نیست.التماس دعا دوستان عزیز
درباره این سایت